ترنمترنم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

تـرنــــــم کوچولـــــو

دختری

  دختری امروز لختت کردم که ببرمت حموم انقد ذوق کرده بودی که حد نداشت اینم از اون حرص هایی که میگم وقت ناراحتی و خوشحالی از خودت بروز میدی ...
9 ارديبهشت 1392

دختر من

  قربون قد و بالات بشم دختر خوشگلم...  خونه مامان جون زینبیم بودیم عصری حوصلمون سر رفت بابا گفت بریم بیرون یه دور بزنیم ما م حاظر شدیم که بریم البته خاله جونینا هم بودن خیلی خوب بود رفتیم یکم فروشگاه ها دور زدیم منم یکم خرید واسه شما کردم عشق من ...
9 ارديبهشت 1392

ترنمی

جدیدا یاد گرفتی که وقتی خوشحال هستی یا وقتی ناراحت میشی با حرص اینجوری میکنی خیلی اعصابم خورد میشه که حرص میخوری ...
8 ارديبهشت 1392

وروجک من

  چهار شنبه شب بود که رفتیم خونه خاله جون و اینجا الان ساعت 1.45 مین نیمه شب...هر کاری کردیم که شما بخوابید نشد بابایی و عمو صادقم خواب بودن   شما هم واسه خودت چهار دستو پا همه جا میرفتی تا میخواستم بگیرمت داد میزدی میگفتی اه،نه،نه یعنی ولم کن که برم منم که گیج خواب بودم خاله جون بیدار موند و یکم باهات بازی کرد تا خسته شدی این هم عکسی که خاله گرفت از شما خدایی قیافتو نگاه عسل من !! انگاری اول صبح واست مامان جان اخه الان وقت بازیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
7 ارديبهشت 1392

تولد اشکان جون

خوشگلکم اینجا تولد اشکان جون یه جشن خیلی خیلی خودمونی بود دعوتی نداشتن ما بودیمو عزیز جون مهری و عمو سامان و عمو سعید و سنا جون و زنمو جونینا همین....! اینم یه عکس 3 نفره از شما و اشکان جون و سنا جونی.... راستی شما الان یاد گرفتی میخوای بگی اشکان میگی اکا....شیرین زبون منی دیگه   ...
7 ارديبهشت 1392

رفتن به بروجرد

عسل مامان اینجا رفته بودیم مسافرت خونه عمو ها و عمه های بابایی تو بروجرد و اینجا هم یه باغ قشنگ بود تو راه که ما عکس گرفتیم ...
7 ارديبهشت 1392