ترنمترنم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

تـرنــــــم کوچولـــــو

دل نوشته های مامانی

عزیز دوردونه مامان،الان که دارم اینو می نویسم شما مثل یک فرشته معصوم چشمات و بستی و ناز خوابیدی.مامان هم از این فرصت استفاده کردم و ناخنهای قشنگت رو لاک زدم  تا 1 روز دیگه 16 ماه شما تمام میشه.ماشاالله دیگه الان بزرگ شدی قشنگ راه میری و خیلی واضح حرف میزنی..و تقریبا یک جمله هم میتونی بگی..عاااشق لحن حرف زدنهاتم.وقتی که برای تلفظ بعضی از کلمه ها لبهات و به هم می چسبونی و یا اینکه کجشون میکنی..تازه بعضی وقت ها هم سر به سر من میزاری و کلمات رو از عمد اشتباهی تلفظ میکنی کارت انقدر شیرین شده که من و بابایی بعضی وقتها دلمون میخواد که محکم فشارت بدیم و گازت بگیریم البته گنجشک کوچولوی مامان خیلی هم شیطون شده..تا ازت غافل میشم میبینم که رف...
23 مهر 1392

ترنم ترانه زندگیم

یه سری عکس جامونده از مسافرت به همدان با دایی اینا تــرنــــم و اریـــــا جون مامان فاطمه و تــــرنم کوچولو ،زندایی طیبه یا به قول ترنم زی زا،و اریــــا جون باز هم مامان فاطمه و ترنم کوچولو و بابا حمید و دایی سعید   ترنــــم و ثنا دختر عمو سعید و آریـــا  تـــــرنم و اشـــــی جون ژست جدید..بهت میگم ترنم خودتو لوس کن..اینجوری گردنتو کج میکنی ...
22 مهر 1392

دوست جونیام

ســـــــــــلام به همه دوست جــــونــیــــــام از این که این مدت فراموشمون نکردید واقعا ممنون..خییییییییییلــــــــــی دوستتون دارم ترنمم این مدت مامانی نتونستم بیام و وبلاگتو بروز کنم....خودم کلی ناراحتم از این ماجرا اما واقعا وقت نمیشد یا مهمون داشتیم یا مهمونی بودیمو مسافرت و..... الان که فکر میکنم من چقدر کار دارم چقدر باید ازت بنویسم از خانوم شدنت بزرگ شدنت حرف زدنت شیرین کاریات و.... فعلا یه سری از عکسات و میزارم گل خوشگل مامان   ...
11 مهر 1392

مهمونی خونه خاله جونم

یه چند روزی میشد حوصلمون سر رفته بود تصمیم گرفتیم بریم چند روز پیش خاله جون فائزه اینا خلاصه اومدیم خیلی خوب بود شام خوردیم و شما هم تا تونستید اتیش سوزوندی البته تا بابا حمید بیاد از سر کار دیر وقت شد یعنی ما رسیدیم خونه خاله اینا ساعت 11.30 شب بود تازه همگی شام خوردیم و شما هم که انگار نه انگار خوابت میاد پا به پای ما بیدار موندی کلا اهل کم اوردن نیستی مامان جان فردا نهارم رفتیم خونه خاله صبریه بابا که سر کار بود نهار خوردیم عصر هم تصمیم گرفتیم بریم بازار بعد کلی شلوغ بازی و خنده و یکم چرت زدن راهی شدیم تا اومدیم خونه 8.15 شب بود خاله ی عمو صادق هم چون از مکه اومده بود شام  دعوتمون کرده بود واسه همینم تند تند حاضر شدیم و رفتی...
27 تير 1392

روز های ترنمی

عزیز دلم ترنم زندگیم یکی یه دونه ی قلب من خدارو شکر میکنم بابت داشتنت و از خدا میخوام که همیشه سالم باشی عزیزم مامان عاااااااااااااااااااشقـــــــــــــــونه دوستت داره   عزیزکم نمیدونی چقدر شیرین شدی تموم کارات حرکاتت یه مفهومی داره عاشق کلماتیم که تلفظ میکنی تمومی اعضای خونواده رو به اسم میشناسی و میگم مثلا مامان جون زینب کو با دستت نشون میدی خاله ها بابا امیر و.... خلاصه راه جا باز کردن تو دل همه رو خوب بلدی کارایی میکنی که من اگه دروغ نگم تو هم سن و سالات اونم تو دورو برم ندیدم بهت کتاب داستان روزنامه مجله میدم مثلا داری میخونی یه صداهایی از خودت در میاری که ادم  اول این شکلی میشه  و بعدم این شکلی &nbs...
23 تير 1392

این روز ها

عزیز دلم این روزها خیلی کارا انجام میدی...هر بار که چیز جدید میبینم ازت میگم چقدر شیرین شدی و این شیرینی انگار اندازه ندار چون هر بار شیرین تر از قبلی کار های جدید انجام میدی میشه گفت تقریبا هر حرفی و تکرار میکنی البته به زبون خودت مثل همیشه عادت دست زدن به ظبط و تلویزیون از سرت نیوفتاده هنوز همچنان این کارو تکرار میکنی با وجود این همه حرف زدن و صحبت کردن و توضیح دادن دست اخرم دعوا کردن اما همچنان کار خودتو انجام میدی تا ازت غافل میشم میبینم جلو تلویزیونی فکر میکنی ادم های اون تورو میتونی با دست های کوچولوت بگیری بهت میگم ترنم دست نزنی ها جالب این جاست که سر تو تکون میدی و انگشت اشارتو میاری بالا و این ورو اونورش...
7 تير 1392

عروسی نسیم جون

عزیز دل مامانی 4 شنبه جشن عروسی دختر خاله ی مامان بود جشن و شب گرفته بودن تو باغ خیلی خوش گذشت هم به من و هم به شما تا ارکست شروع میکرد به زدن چنان خودتو اینور اونور میکردی که خودمم تعجب کرده بودم همش فکر میکردم تو شلوغی کلافه شی یا بخوای مامان و اذیت کنی اما اصلا اینجوری نبود بر عکس خیلی هم دخمل خوبی بودی اینم یه سری عکس از شب جشن عروسی نسیم جون     اون منم که تو بقل خاله جون فائزه هستم اونم محبوبه جون دختر خاله ی مامانم ...
6 تير 1392

بدون عنوان

سلام من این مسابقه رو از طرف دوست گلم مینا جون مامان پرهام خوشگل دعوت شدم...ممنون دوست خوبم.. 1)بزرگ ترین ترس زندگیت چیه؟؟ از دست دادن عزیزام 2)اگه 24 ساعت نامرئی میشدی چکار میکردی؟؟ میرفتم خونه ی فک و فامیل یه سر میزدم 3)اگه قول چراغ جادو توانایی براورده کردن یکی از ارزوهاتو  داشته باشه اون ارزو چیه؟؟ ترنمم همیشه سالم و شاد باشه 4)از بین اسب و پلنگ و سگ و گربه و عقاب کدام رو بیشتر دوست داری؟؟ اسب  5)کارتون مورد علاقه ی کودکیت؟؟ خانواده ی دکتر ارنست و حنا دختری در مزرعه 6)در پختن چه غذایی تبحر نداری؟؟ فسنجون 7)اولین واکنشت به هنگام عصبانیت؟؟ بلند صحبت کردن 8)با مرغ و دریا و اورانیوم جمل...
1 تير 1392