ادمه ی همون روزای خوب
رفتن به بروجرد
عسل مامان اینجا رفته بودیم مسافرت خونه عمو ها و عمه های بابایی تو بروجرد و اینجا هم یه باغ قشنگ بود تو راه که ما عکس گرفتیم ...
نویسنده :
مامان فاطمه
0:29
دخمل بی حوصله
ناز نازی
شیطون بلا
ترنم کوچولو
عسل مامان اینجا تازه از حموم اومدی،میخوام لباس تنت کنم که بریم خونه خاله جون اینجا مامان میگم ترنمم کدوم لباسو بپوشه؟خودت نشون دادی قربونت برم ...
نویسنده :
مامان فاطمه
14:00
تربچه
دختر لوس من
عسلم این اولین عروسکی بود که به انتخاب خودت بابایی برات خرید خیلی دوسش داری نمیدونم اما تازه گیا یاد گرفتی که میخوای بگی این چیه دستتو اینطور میکنی میگی ای چی؟ مامانی وقتی میگم 1 2 3 شما میدونی که میخوام ازت عکس بگیرم این جوری ژست میگیری اینجا بابا تازه از سر کار اومده،و شما هم وقتی دیدیش اینجوری ذوق کردی و حالا داری خودتو واسه بابات لوس میکنی ...
نویسنده :
مامان فاطمه
13:23