برا دوست جونیام
سلام دوست جونیام مامانم یه عالمه ازم عسک داره اما هنوز خوب وخط نترته ته هملو بزاله اما قول داده ته انجام بته سر فرصته مناسب منم دفتم چسمممممممممممممممممم ببینم چیتال میتونه بلام منتظر نظراتتون هستما بیاید پیسم دوشتون دالممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
نویسنده :
مامان فاطمه
19:30
ترنمم
کوچولوی دوست داشتنی من اینجا خونه ی خاله فائزه جونیم شما تو بغل خاله جون خوابیدی قند عسلم ...
نویسنده :
مامان فاطمه
22:37
دخمل خوشتل
دخملم اینجا خاله جونینای شما رو سری گذاشتن سرت مثه این دخمل دهاتی ها کردنت عمو صادقم رو پای شما مثلا خوابیده و شما داری واسش لا لایی میخونی فدات بشم که انقد ذوق زده شدی عشق من بماند که بعدش کله ی عمو صادق بنده خدارو کندی موهاشو کشیدی و...........شیطون بلای منی دیگه ...
نویسنده :
مامان فاطمه
15:37
برگشت از مشهد
عزیزم اینجا تو راه برگشت از مشهد بودیم این مسافرت خیلی خوش گذشت بهمون هم یه ما هم به شما،بعد یه مدت واقعا هممون به یه تنوع و مسافرت نیاز داشتیم دست مامان جون زینب و بابی امیرم درد نکنه که ترتیب این سفر و دادن تا ما هم همراهشون باشیم وقتی که رسیدیم مشهد خیلی شلوغ بود بابا حمیدو بابای من ماشینارو تو یه پارکینگ پارک کردن و بعد رفتن سری دنبال یه هتل خدارو شکر زود گیر اوردن یه جای خوبی بود بعد رفتیم و بعد یکم استراحت و دوش گرفتن و شام خوردن چون دیر وقت بود هممون استراحت کردیم تا صبح رفتیم همهگی حرم خیلی قشنگ بود مثل همیشه هم شلوغ مامان شمارو بردم داخل حرم تا زیارت کنیم دو تایی دخترم مشهدی شد اما انقد که شلوغ بود جلو نبردمت اما...
نویسنده :
مامان فاطمه
13:33
عید 92
عسل مامان اینجا خونه ی خاله جون فائزه است و شما هم بغل خاله ای بازم عکس هست واسه عید امسال حتما در اینده میزارم مامانی برات گل خوش بوی من ...
نویسنده :
مامان فاطمه
4:49
خنده های دخملی
قربون خنده هات بشم خوشگل مامان عسل مامان دخمل ناز مامانی ...
نویسنده :
مامان فاطمه
4:43
فرشته کوچولوی من
زندگیم عاشق این عکستم اخه مثل فرشته هایی خدا جونم ممنون بابت این هدیه ای که به ما دادی..... ترنمم مامانی و بابایی خیل دوستت داریم یکی یدونه ی قلبمون شمایید عشق من ...
نویسنده :
مامان فاطمه
4:34
خونه ی خاله
کوچولوی من هر وقت بخوام عکس بگیرم سر حال باشی خودت نگاه میکنی به دوربین مثل حالا فندق مامانی اومده بودیم خونه خاله فائزه و یه 2 روزی اونجا بودیم خیلی خوب بود شما هم تا می تونستی اتیش سوزوندی الان دیگه اینجا میشینی خودت ،یاد گرفتی میخوای یه چیزی و ببینی اگه حتی یکیم بیاد جلوت بمونه خودتو کج میکنی کامل..قربونت برم که انقد عقلت میرسه مادر ...
نویسنده :
مامان فاطمه
4:01