ترنمترنم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

تـرنــــــم کوچولـــــو

یه روز ترنمی

عزیز مامان خدا رو شکر غذا خوردنت خیلی بهتر شده از وقتی مریض شده بودی زیاد چیزی نمیخوردی بیشتر شیر میخوردی کم وزنت کم شده بود غذا نخوردنتم معذل شده بود واسم اما الان خدا رو شکر بزنم به تخته خیلی خوب شده فردا جشت تولد امیر حسین پسر خاله لیلا قرار بریم از صبح اونجا همه هستن فکر کنم خیلی خوش بگذره بهمون اینم 2تا عکس خوشگل مامان من فدای نماز خوندنت بشم تا مهر و تسبیح میبینی میگی الله اکبر البته دستو پا شکسته میگی ولی خوب همه میفهمن شیرین زبون مامان ...
1 تير 1392

روز های ترنمی

دخملی اماده برا رفتن به خونه ی مامان جون زینب   خراب کردن دفتر و کتاب خاله جون زهرا به چی فکر میکنی خوشگل مامان؟؟ گریه هایی از جنس ترنم ترنم و مامان جون زینب ...
1 تير 1392

تولد ترنم جونم

سلام به همه ی دوست جونیام امید وارم حال همتون خوب باشه  علت تاخیر من و مامانم میدونید چی بود دوست جون جونیام؟؟؟ من تو خرداد ماه خیلی مریض شدم مامانم تو این ماه منو 3 بار برد دکتر اخه یه ویروسی افتاده بود که همش حال نی نی ها و ادم بزرگ هارو بد میکرد منم که کوچولو بودم زودتر از بقیه گرفتم اما الان خوب خوبم  از تولدم واستون بگم که من اصلا خوب نبودم حتی مامانم میخواست واسم جشن نگیر چون خیلی حالم خوب نبود ولی دید که دعوت کرده زشت پشیمون شد واستون از روز جشن...نه بزارید از یه شب قبل بگم که خاله جونمینا با مامان زینب داشتن تدارک میدیدن منم کنارشون اروم نشسته بودم بعد نمیدونم چرا دوباره حالم بهم خورد و کل فرش خونمون و خراب کردم ماما...
1 تير 1392

بدون عنوان

تقدیم به کسی که نمیدانم از بزرگیش بگویم یا از مردانگی،سخاوت،سکوت،مهربانی و ...خیلی سخت است..! پدر و همسر عزیزم روزتون مبارک ...
7 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام من نمیدونم چرا اینجا سن ترنمم و اشتباه میزنه در صورتی که من درست دادم تاریخ و....ترنم من هنوز یک سالش نشده 22 خرداد میشه یک سالش..کسی میدونه چرا اینجوری محاسبه میکنند؟؟؟؟
31 ارديبهشت 1392

این روز ها

سلام دختری مامان این روز ها یکم سرم شلوغ و کم وقت میکنم تا واست بنویسم مثل همیشه کارات شیرین شده از شیطونیاتم چی بگم وروجک شدی حسابی خوشگل مامانی یاد گرفتی چشمک بزنی تا میگم ترنم چشمک بزن اون چشمهای خوشگلتو باز و بسته میکنی...اخ مامان فدات بشه زندگی من.وقتی شما 3 ماهه بودی بابا واست از این کارت های صد افرین خریده بود یه چند وقتی که شروع کردمبا شما کار کردن اجزا بدن و کامل یاد گرفتی الانم رسیدیم به رنگ دوتا از رنگ ها هم یاد گرفتی قرمز و آبی امروز نهار مامان جون زینبینا اومده بودن پیشمون تا غروب موندن اما چون خاله جون زهرا امتحان داشت رفتن واسه شب هم خاله جون فائزه و عمو صادق و خاله صبریه و عمو موسی اومدن ...
28 ارديبهشت 1392

ترنم و باب اسفنجی

این باب اسفنجی رو بابایی واست خریده خوشگل مامان،شما هم خیلی دوستش داری  عاااااااااااااااااااااااااااااااشق این خنده الکیاتم ...
22 ارديبهشت 1392

شیطونک

ترنمم این روزا ما شاالله خیلی شیطون شدی دائم مراقبتم به همه چیز کار داری نمیدونم خدا چه انرژی به من داده که با وجود این همه بدو بدو خسته نمیشم کارات شیرین شده خیلی چهار دست و پا میری سمت تلویزیون از اونجا میارمت جلو عروسکات تا میام یه سر تو آشپزخونه دوباره میبینم همون جایی گیر دادی به شراغ محافظ تلویزیون اخه نمیدونم اون چه جذابیتی واست داره مامان جان جدیدا هم خیلی جیغ میکشی هر کاریم میکنم که انجام ندی نمیشه بردم واسه چکاب به دکترت گفتم گفت ایرادی نداره نمیدونم اما گاهی وقتا از دست این جیغ زدنات کلافه میشم اینم یه سری عکسای ترنم خانوم در حال تلاش واسه رفتن به پشت میز تلویزیون و دست زدن به چراغ محافظ دست اخر میبینی نمیشه بی خیال م...
22 ارديبهشت 1392